آبروریزان

آبروریزان

ای عروسک نمای بی عفت، با لباسی که چسب بر تن توست 

پیش مردان چه آبروریزان ، شینه و خیک و بان و باشن توست

زشتی ظاهر شرر بارت ، با غروری که نیز می ورزی

جای شک نیست بر بسی زشتی ، لجن آلوده نیز دامن توست

تو زنی یا که نه نه نه نه نه ، بلکه یک جنس ماده ی دیگر

که فقط نام نیک انسانی ، مایه افتخار و من من توست

با سر و ریخت نا بهنجاری ، که به بازار و کوچه ها داری

دیدگان گر گناه بنمایند ، لا اقل نصف آن به گردن توست

دل مکن خوش به قصر خویش امروز ، با تمام وسایل زیبا

حال فردای خویشتن را بین ، دوزخی شعله سار مسکن توست

آنچنانکه گذشت تا حالت ، گذرد روزگار تا بینی

گلخنی باشدت جهان دگر ، گر کنون این جهان چو گلشن توست

وای بر حال و روزگارت ای ، غرق در منجلاب خواهشها

که بسی غافلی ز راه خدا ، کشور دین حق چو میهن توست

آیه های حجاب قرآن آب ، می کند هر دل لطیفی را

در شگفتم چفدر بی تاثیر ، در دل سخت تر ز آهن توست

خنده های پر از تمسخر را هرچه خواهی کنون نثارم کن

دیده من ولی زغم گریان ، بر زمان فغان و شیون توست

من که حیرت نمی کنم هرگز ، با گناه هزارها چون تو

گر که از غیب منفجر گردد ، شهر شیطانیان که معدن توست

بس که بدبخت و فاسد و پستی ، در میان خرابه های نفس

آنچه گفتم در این حکایت تلخ ، خوشه ای از کنار خرمن توست

وای بر کودکی که می آری تو به این بی نوایی و خواری

وای براو که طفل بیچاره ، خوار فرهنگ فتنه و فن توست

لیکن از هر کجا که برگردی ، لطف ایزد تو را شود شامل

مهر زهرا اگر به دل داری ، در ته چاه یأس روزن توست

در سرت گر هوای توبه نیست ، پس همیشه براه نفس اینسان

کرم و رنگ و عطر و ادکلنت ، مثل بنزین و آب و روغن توست

به چه می نازی و بخود مغرور ، می زنی در مسیر خویش قدم

که سرانجام چون سر افکنده ، شکم خاک گور مدفن توست

 

 

زانکه هم دین ودانش و هم عرف ، بر خلاف ره تو می گویند

واژه ی مد که برلبت جاریست ، سوژه ی حیله ی معین توست

ای که عنوان شوهری بهرش ، می کشی شاد و ابلهانه یدک

در شگفتم ز غرتت ای پست ، که چنین زشتکاره ای زن توست

با هوایی که در بسی دلها ، بود آبی به جوّ آلوده

حرف بیهوده می زنی زیرا ، سنگ سختی درون هاون توست

آبیا عیب خویش را همچون ، بنگر و خویش را نصیحت کن

و مپندار سنگر فرهنگ ، بهر حفظ از گناه مأمن توست