سر درگم
سردرگم
سر در گمی در بین استعدادهایم
آشفته ای آکنده از فریادهایم
از شدت درگیر بودن در هنرها
بیگانه از حال خوش آزادهایم
با داستان و شعرو طرح سازو آواز
در همدمی از جمله معتادهایم
از کم زمانی در تلاشی بهر هریک
محروم از آموزش استادهایم
با روزگاری این چنین آشفته فکری
شرمنده کار خود از ایرادهایم
نه می توانم سعی کردن نه تمرکز
پیوسته چون در معرض رخدادهایم
از خاطرات تلخ بسیار درونم
در اغتشاش درد و داغ یادهایم
هرچند در ظاهر چو آذر سردم و زرد
امّا به جان سوزانتر از مردادهایم
ازبس که غم در سینه ام آشوب کرده است
مصداق الگوگونه ناشادهایم
هر لحظه با حالی غمین و ذهن مغشوش
دلواپس نامردی صیادهایم
وز پستی و بدعهدی نامرد مردم
درمانده سرگشته میعادهام
در صبر بر غمهای جوراجور جاری
من وانمود عینی فولادهایم
در راه کسب حق خویش از نا نجیبان
شاکی ترین سرخورده از بیدادهایم
هم دشمن افراد پست وخاینستم
هم جان نثار خادمان و رادهایم
هم خونجگر در سوک وسوز مرگهایم
هم شادمان در شادی میلادهایم
هم مرثیه گوی خرابه مثل جغدم
هم مرغ خوش آواز عشق آبادهایم
هم غمگسار پیرهای دردمندم
هم سینه سوز گریه ی نوزادهایم
هم حامی ناز عروسان جهانم
هم دوستدار غیرت دامادهایم
گر نزد خوبان شرمگین و سر بزیرم
درپیش پستان راست چون شمشادهام
گه دست حاجاتم بلند و گاه در شکر
پیش خدا در سجده چون سجادهایم
وز لطف طبع و اتفاقات پیاپی
مثل غبار دربدر در بادهایم
گویی اسیر جبر تاریخم که اینسان
فریاد شورانگزی از فرهادهایم
من در هنرهای خدادادی که دارم
سودایی زیباترین ایجادهایم
هم در تحول در هنرهای حقیقی
دارای دهها طرح در ارشادهایم
راضی نباشم از هنر مندان موجود
چون طالب تغییر در بنیادهایم
با این همه باز از در لطف خداوند
چشم انتظار چاره از امدادهایم
هرچند نامم آبی است امّا بسی سرخ
از تیغ خون آلوده ی جلّادهایم